Слова

زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه بی صدا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه بی صدا نبود
نمیخوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمیکنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمیکنه
قصه ماتم من هر چی که بود هر چی که هست
قصه ماتم قلب خسته یه آدمه
وقت خوابه دیگه دیره نمیخوام قصه بگم
از غم و غصه برات هرچی بگم بازم کمه
نمیخوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمیکنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمیکنه
قصه ماتم من هر چی که بود هر چی که هست
قصه ماتم قلب خسته یه آدمه
وقت خوابه دیگه دیره نمیخوام قصه بگم
از غم و غصه برات هرچی بگم بازم کمه
نمیخوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمیکنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمیکنه
Written by: Ali Afshar, Iraj Ataie
instagramSharePathic_arrow_out

Loading...