Songtexte

توی یک جنگل تن خیس کبود یه پرنده آشیونه ساخته بود خون داغ عشق خورشید تو پرش جنگل بزرگ خورشید رو سرش تو هوای آفتابی رو درختا میپرید تنشو به جنگل روشن خورشید میکشید تا یه روز ابرای سنگین اومدن دنیای قشنگشو به هم زدن هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد ابرا موندن هوا آفتابی نشد بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید زندگی شو توی جنگل جا گذاشت رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت رفت و عاقبت به خورشیدش رسید اما خورشید به تنش آتیش کشید اگه خورشید یکی تو آسمونه مرغ عاشق رو زمین فراوونه روزی یکی به بالا چشم می دوزه میره با این که میدونه می سوزه من همون پرنده بودم که یه روز خورشید رو دید اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید
Writer(s): Hassan Shamaeezadeh Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out