Letra

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را زان سلسه گیسو منشور نجاتم ده زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را من مِی زده دوشم شاید که خیال تو امروز به یک ساغر مستانه کند ما را چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو بر آتش روی تو پروانه کند ما را بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
Writer(s): Alireza Ghorbani, Hesam Naseri Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out