Letra

منم آن موج بی آرام و سرکش که سرگردان به دریای فریبم مرا دیگر رفیق و همدمی نیست به شهر نابسامانی غریبم با غرور و با شتاب بر سینه ی نرم آب دیوانه می خزیدم در غایت خودخواهی در انبوه سیاهی جز خود نمی شنیدم خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم می رفتم از خشم خود دنیا ویرانه سازم در دفتر زندگی از خود افسانه سازم اما ز بازی زمان گمراه و غافل بودم در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته آری، من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته پیچیده طوفان در وجودم شد پاره از هم تار و پودم در لحظه های واپسین پیک عجل آمد مرا افتادم و از پا نشستم بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا چون شیشه ای در هم شکستم گفتم به خود ای موج سرگردان که آخر بنگر به خود چه بودی و اکنون چه هستی حاصل چه بود از آن غرور بی دلیلت آخر به دست صخره ی ساحل شکستی موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته آری، من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته آری، من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته آری، من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته
Writer(s): Iraj Taheri Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out